بخشی از کتاب انتحاری

جنگ به عنوان میراث تاریخی بشریت در ادوار و برهه های مختلف تاریخی از احمد فهیم کوهدامنی حکایت به دام افتادن نوجوانی در عملیات انتحاری
30.06.2022
داستان و ادبیات
ازمیرتایمز > مقالات > بخشی از کتاب انتحاری
بخشی از کتاب انتحاری

عملیات انتحاری در شهر

با حفظ سبک نوشتاری نویسنده

 

  • نویسنده: احمد فهیم کوهدامنی نویسنده افغان
  • ویراستار: ع. رسولی
  • تایپ: م.مصطفی کوهدامنی
  • طرح جلد: رفیع جسور
  • برگآرایی: باحث رهنما
  • ناظر چاپ: باحث رهنما
  • سال چاپ: زمستان 1398
  • نشر: کابل - افغانستان ،1397
  • طراحی صفحه وب: شرکت Gersuz
  • انتشار آنلاین: مجله ازمیرتایمز

 

دیباچه کتاب انتحاریپرچم افغانستان


جنگ به عنوان میراث تاریخی بشریت در ادوار و برهههای مختلف تاریخی، با شیوههای متفاوتاش وجود داشته و الی اکنون ادامه دارد. جنگ کنونی ابعاد پیچیده و مغلق دارد. در این جنگ تنها مقصد، نشانه گرفتن هدف بگونه فزیکی آن نیست، تالش میشود تا به عالوۀ حذف فزیکی، حذف ایدیولوژیکی نیز صورت بگیرد. گروهها و جریانهای درگیر با شیوههای مختلف دنبال برجستهسازی نسخههای فکری خود هستند و پیگیر تالش میکنند که روایت خود را جایگاه ببخشند. اینجاست که طرفهای درگیر، روند عملیاتهای روانی خود را تسریع میبخشند تا بتوانند بیشترین سربازگیری را داشته باشند. خیلی طبیعی است که هر طرف برای حقانیت جبههگیری خود سنجش دارد و برای بر حق جلوه دادن خود از سازوکار های متفاوت استفاده میکنند تا حقانیت ایستادهگی خود را همگانی بسازند.

مجموعه ای را که در دست دارید؛ حکایت تلخ به دام افتادن نوجوانی در گرداب دگم اندیشی و باشگاه تروریست پرور طالبان را دارد. روشن است که طالبان به عنوان پروژهیی از سوی سازمانهای استخباراتی، هستهگزاری شده و این گروه نزدیک به دو دهه، با شیوههای مختلف بهسربازگیری پرداخته اند و از معمولترین روشها استفاده کردند:

  • استناد به دین و ارشادات آن
  • مغزشویی
  • بازی با افکار
  • فریب و اغوا
  • ایجاد رعب و وحشت

هر کدام این ها مصادیق بیشماری در جامعه ما دارد، از جمله همه »مغزشویی« معمولترین روش در تریتگاهها و مدارس مربوط به گروه تروریستی طالبان است. هرگاه تامل بر خواستگاه و حوزههای سربازگیری این گروه داشته باشید، بهآسانی در میابید که درماندهترین و ّ معلوم است که بیسوادترین افراد جامعه، در دام اینها گیر میمانند. بنا افراد باسواد و دارای شعور بلند، طعمه این جریانها نمیشوند. طالبها از میان روستاییان کمسواد سربازگیری میکنند و آنهای که دچار ابهام و سرگردانی فکری هستند، وارد مراحل مغزشویی شده، سپس به عنوان احمدفهیم کوهدامنی 7 موجود عقدهیی، تاریکاندیش و واپسگرا به جبهات جنگی رفته و یا هم دست به مانورهای تروریستی، مثل: انتحار، انفجار و کشتن مردم بیگناه میزنند. قابل یادآوریست که استخدام از میان جمعیت بیفکر و کمسواد، هم از نظر مالی و هم از نظر معنوی کم هزینه است. چون این مبارزه در سطوح تاکتیکی ایدیولوژیک نیست و پیش قراوالن این جنگ در واقع فریب خوردهگانی بیش نیستند. در روند مغزشویی، مجریان دنبال قبوالندن ایده و طرز فکر خود برای مخاطبینشان هستند.

این روند دارای مراحل متعدد است. کارگزاران در تالش اند تا افراد مورد نظر را نخست در تنگنای انتخاب قرار داده و ارادۀ فرد برای انتخاب را از نزدش سلب نمایند، سپس با عملی نمودن نخستین مرحله، فرد مورد نظر در حالتی قرار میگیرد که احساس میکند برگشت ندارد، باید ادامه بدهد. سپس وارد مراحل جدیتر شده که فرجام آن بحران هویت است. در نهایت قدرت تصمیم گیری و اراده کردن فلج شده و تن میدهند به خواستههای که در جریان روند مغزشویی درخواست گردیده. افراد تولید شده از این دستگاه نامیمون )مغزشویی( متفاوت با قبل خود هستند. شاخصهای این اشخاص: تهاجمی بودن، شکاک، عقدهیی، آرمانی، پشت پا زدن به تمام ارزشها، افراطی و مصاب شدن به اختالل روانی است. گاه این افراد بخاطر تحقق بهاصطالح آرمان خود، کانون خانواده را انتخاب میکنند و نخستین آسیب را به آنها میرسانند، سپس وارد جامعه میشوند. این مجموعه که در دست دارید، حکایت تلخی از نوجوانی دارد که ٌ طعمه دستگاه مغزشویی و با احساسات پاکاش بازی میشود و عمال عملیات فریب و نیرنگ میشود. درینجا نویسنده تالش کرده تا زندهگی یک نوجوانی را به تحریر بیاورد که قربانی عملیاتهای روانی یک گروه تروریستی شده، اما در فرجام نادم است به آنچه انجام داده است. جا دارد از نویسنده این مجموعه اظهار سپاس نمایم و من مرور این ٌ نوجوانان که مصروف فراگیری داستان را برای همه جوانان و مخصوصا درس در ساختارهای مختلف، از جمله مراکز تعلیمات دینی هستند، پیشنهاد مینمایم.

-حارث جبران

✔ برای دانلود و مطالعه کتاب انتحاری اینجا کلیک کنید

دختر و پسر در اتاق خواب و تماشای عملیات انتحاری قرمز

قسمتی از کتاب انتحاری نوشته ی احمد فهیم کوهدامنی نویسنده افغان


برف همهجا را سپید پوش کرده بود و صدای شیون حیوان از دور بگوش میرسيد. خانۀ محقر کاهِگلی خلیفه بادامگل زیاد هم سرد نبود. تمام عیال َ ور سفرۀ صبحانه جمع بودند و چای صبح با شیر گاوی خلیفه بادامگل به د میخوردند.

صدای تق تق دروازه شد و عبادالله پسر بزرگ خانواده بهطرف دروازه روان شد.

خلیفه بادامگل: پام کوه که جنتمیر کاکا دې وه، ورته ووایه چې شیدې تیارې دي.

عبادالله: په دواړو سترگو بابا جانه.

عبادالله دروازه را باز میکند و میبیند که در عقب دروازه چند جوان از مدرسه آمدهاند و جوانان دیگر را به درسهای زمستانی مدرسۀشان دعوت میکنند.

عبادالله میگوید: شما جوانها حاال از مکتب نمایندۀ ط رخصت شدین و خوب است که برای یادگیری علوم دینی به مدرسۀ ما که در قریۀ پهلو است، بیایین، تا در کنار کتابهای مکتبی از علوم دینی هم باخبر شوین.

عبادالله: حاال که وقت چای صبح است، بیایین اول چای بخورین با ما، پسانتر گپ میزنیم. ُ الب مدرسه باهم چشم به چشم میشوند و دعوت عبادالله را برای ط خوردن صبحانه میپذیرند.

عبادالله صدا میزند: سیاهسرها نباشند که مهمان داریم. مولوی صاحبها مهمان ما هستن.

طالب مدرسه با عبادالله داخل خانۀ نشیمن میشوند و پس از احوالپرسی ِ سفره چهارزانو مینشینند وعبادالله به َ ور با خلیفه بادامگل و کودکانش بر د نزد مادرش میرود.

عبادالله: بوبو جان به شاگردهای مدرسه تخم مرغ پخته کن.

مادرعبادالله: شاگردهای مدرسه کیست، طالبها نباشند؟

عبادالله: نی بوبو جان، طالبها تفنگ دارند و جنگ میکنند. اینها فقط درس میخوانند.

مادرعبادالله: همو طالبهای که تفنگ دارند هم اول شاگرد مالها بودند، پسانتر یک تعداد الیقهایش مال شدند. تنبلهایش هم تفنگ گرفتند و بهجان مردم بال شدند.

عبادالله: بوبوجان، اینها بچهها را به درس خواندن در رخصتیهای مکتب تشویق میکنند تا در زمستان بتوانیم قرآن شریف را با تجوید و ترجمه یاد بگیریم.

 مادر عبادالله: مچ کسی فریبتان نته و در راههای بد نبریتان.

مادر عبادالله چند دانه تخم مرغ را در تخمپزی که روی دیگدان است و  طلاب مهمان بخورند. پس از چند روغن آن داغ شده میریزد تا پخته شده و ط دقیقه عبادالله همراه با پطنوس داخل صالون میشود و تخم پخته شده را نزد طلاب مدرسه میگذارد.

عبادالله: بفرمایید مولوی صاحبها، تخم مرغ زراعتی نیست خانهگی است.

طلاب که ضمن خوردن غذا حرف میزدند، به خلیفه بادامگل ط گفتند: خلیفه صاحب بادامگل خان، ما وشما مسلمانها باید متوجه درس و تعلیم بچههای خود باشیم که در مکتب درسهای دنیایی را میخوانند و از درسهای دینی دور میمانند. در زمان رخصتیهای مکتب بچهها را به مدرسه ما روان کنین که هم درسهای شرعی را بخوانن و هم تعلیمات مبارزاتی نمایند.

خلیفه بادام: این استاد شما چی کاره بوده؟ کی است؟

وفی الله سیفی: مولوی سیفالرحمن استاد کامل و شامل است که ِالد مختلف اسالمی تالمیذ زیاد دانش دینی و دنیوی زیاد دارد. همچنان در ب او مشغول دعوت الی الحق و مبارزه علیه کفار استند.

خلیفه بادام: چلی جان قند، من به گپهای کته کتۀتان نمیفامم. خالصه همی اوالدهای مرا هم درس یاد بتین و کوشش کنین که به راه خدا و رسول روان شوند، نه کدام راه دیگر.

وفی الله سیفی: خلیفه کاکا، دلتان جمع باشه. به توکل خدا راه ما راه راست است.

غذا خوردن تمام شد و طلاب قصد رفتن کردند.

وفی الله سیفی: خلیفه صاحب، اگر اجازۀتان باشد عبادالله همرای ما به مدرسه برود تا کم کم با حلقههای درسی آشنا شود بخیر؟

خلیفه بادام: از پیر و استاد اجازه است. ببرید و زیاد سرش کوشش کنید که خوب سبقها را یاد بگیرد. البته قرائت و حفظ نیز کند که در یگان زنده و مرده ضرورت داریم به یک کس که قرآنکریم بخواند.

طالب از خانه خلیفه بادام گل بیرون میشوند. عبادالله از پدر و مادر و برادران و خواهرانش خداحافظی میگیرد و مادرش با گریه او را رخصت میکند و تأکید میکند: بچیم با بچههای بیسر گشت و گذار نکنی، سبقهایت را صحیح بخوانی که بخیر قبل از شروع شدن مکتبتان پس بیایی. فکرت باشد که ما را پیش خویش و قوم سربلند کنی.طالب عبادالله با چشمهای اشک آلود از خانه بیرون میشود و با ط دیگر یکجا بهطرف مدرسه حرکت میکند. در مسیر راه از حلقۀ درس وطالب به عبادالله قصههای شیرین نشستهای شبانه و حلقههای ذکر شبانۀ ط میکنند بهویژه شبهای خاص که نمایندۀ خاص سیفالرحمن نیز حضورطالب نیز به عبادالله قصههای بالفعل میداشته باشد. از غذا و لباس پوشیدن ط زیاد میکنند. نزدیک مدرسه میشوند و چشم عبادلله به لوحۀ کالن میافتد که روی آن نوشته شده »د سیفاالسالم اسامه عالی مدرسه«. نام مدرسه و نوشتههای رنگی حاشیههای لوحه توجه عبادالله را جلب مینمايد و پیهم آنها را میخواند. در صحن مدرسه اتاقهای متعدد را وفیالله به عبادالله با اشارۀ دست نشان میدهد و چیزهایی هم میگوید. بهطرف اتاق خودشان که وفیالله و دوستانش در آن میخوابیدند روان میشوند. 

هنگام ورود به من اطاق طلاب ، چشمهای عبادالله به چیزهای خیلی جدید میخورد؛ لنگیهای رنگارنگ بغچههای لباس، کتابهای جالب و...

روز اول را به همین منوال سپری میکنند و شب هنگام با سایر طلاب به طرف حلقۀ درس روان میشوند. البته وفیالله به او یک لنگی میدهد که ِ مالیشان َ ورطالب به د بهسر کند. پس از خواندن نماز خفتن، حلقۀ درس طلاب جمع میشوند و به درس خواندن شروع میکنند. کم کم این درسها روی عقیدۀ عبادالله تأثیرگذاری را شروع میکند.

عبادالله نیز با هم اتاقیهایش به اتاق خوابشان میآید و میبیند که یک نفر بزرگسال هم در اتاقشان خوابیده و با لحاف رویش را پوشانده ُ الب به جاهای خوابشان رفتند و پس از لحظاتی صدای ملکوتی است. ط آذان صبح طنین افگن شد. عبادالله زود از خواب بلند شد و رفت بهطرف وضوخانۀ مدرسه تا قبل از ازدحام وضو بگیرد، اما هنوز کسی در وضوخانه دیده نمیشد. پس از گرفتن وضو بهطرف مسجد روان شد، در راه دید که مالی مسجدشان تازه از خواب بلند شده و طرف تشنابهای وضوخانه میرود.

عبادالله: السالم علیکم و رحمتالله جناب مولوی صاحب محترم.

مولوی گلبدین: وعلیکم، چی حال داری طالب جان؟

عبادالله: الحمدالله خوب هستم.

مولوی گلبدین: خودت را تازه میبینم تازه شامل شدی؟

عبادالله: بلی من تازه آمدم تا در رخصتیهای زمستان کتابهای اسالمی بخوانم.

مولوی گلبدین: رخصتیهای چی؟ کدام جای دیگر هم درس میخواندی؟

 

دانلود و مطالعه کتاب انتحاری  نویسنده احمد فهیم کوهدامنی نویسنده مشهور افغان

✔ دانلود و مطالعه کتاب انتحاری 

حکایت تلخ به دام افتادن نوجوانی در گرداب دگم اندیشی نشر: کابل - افغانستان ،1397 انتشار آنلاین: مجله ازمیرتایمز 

 

 

عملیات انتحاری در اتوبوس شهری کتاب انتحاری


نویسنده: احمد فهیم کوهدامنی

مشخصات نشر: کابل - افغانستان ،1397

انتشار آنلاین: مجله ازمیرتایمز

پربازدیدترین نوشته‌ها

مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی

مجله مد و لایف استایل ترکیه شماره 39

استایل لباس زنانهاستایل دختنران الکترونیکیالاهه لیت زن دوم آدم

مطالبی که در این شماره می خوانید

  • استایل مو و پوشش دختران الکترونیکی استایل ترند دختران تیک تاک
  • متاورس و حقایق آن
  • استایل های روز دنیا
  • مد ترجمه شده از ترکی استانبولی
  • هیئت زنان کارآفرین ازمیر
  • انجمن کارگردانان زن ازمیر
برسی و دانلود
مجله مد و لایف استایل ترکیه شماره 39