داستان کوتاه وقتی دیر شد ترجمه از ترکی استانبولی

داستان کوتاه وقتی دیر شد | عشق نا فرجام | داستان کوتاه ترکی استانبولی ترجمه شده به فارسی | ترجمه فارسی داستان ترکی استانبولی
2.12.2023
داستان های ترجمه از ترکی
ازمیرتایمز > مقالات > داستان کوتاه وقتی دیر شد ترجمه از ترکی استانبولی
داستان کوتاه وقتی دیر شد ترجمه از ترکی استانبولی

دختر سیگاری

Geç kalan

عشقی نا فرجام ، داستان (وقتی دیر شد) ترجمه از ترکی استانبولی

نویسنده: Remzi Tuntaş |  ترجمه از ترکی استانبولی: س.حمید رابط

 

I

26 ژوئن 1988

یاسمین عزیز

نمی توانم جلوی لرزش دستم را بگیرم. با این حال، سعی میکنم خوددار باشم. پس از پرس و جوی فراوان، آدرس تو را پیدا کردم، اما نمی توانم این احتمال را رد کنم که به دلیل پیچیدگی سرنوشت یا شباهت اسمی برای شخص اشتباهی نامه می نویسم. بنابراین، به بیان خاطره ای که با هم زندگی کرده ایم، بسنده می کنیم. امیدوارم که تو همان کسی باشی که مایلم این خاطره را با او به اشتراک  بگذارم، و اگر این طور باشد، امیدوارم هنوز آن را به یاد داشته باشی.

اولین دوره ای بود که مدرسه ما تغییر کرد و دانشکده علوم اقتصادی و اداری به بوکا منتقل شد. سگ های ولگردی بودند که از اعضای ثابت آن محوطه بودند. همه آنها بی ضرر بودند و ما به آنها غذا می دادیم. یک روز با دوست بیش فعالم از کلاس بیرون می رفتیم. او که فکر می کرد خنده دار است، به سگ هایی که در لبه جدول چرت می زدند پارس کرد. بله، به نظر نمی رسد کاری باشد که یک فرد در سن دانشگاه انجام دهد، اما این چیزی است که در واقع اتفاق افتاد. با شنیدن صدای دوستم، آن سگ های آرام بلند شدند و به سمت تو که بی خبر از آن طرف جاده راه می رفتی، شروع به دویدن کردند. وقتی آنها را دیدی تعجب کردی و خشکت زد. دفتر و کتابی که در دستم بود را پرت کردم و با تمام وجود به سمت تو و سگ ها هجوم بردم. صداهای عجیبی در می آوردم. توجه سگ ها به من معطوف شد. وقتی خم شدم و وانمود کردم که سنگ خیالی را در دستم گرفتم، همه فرار کردند.

به من نزدیک شدی و با لبخند از من تشکر کردی

بعداً بر حسب اتفاق دیگری با هم آشنا شدیم. اگه یادت هست لطفا برایم بنویس

با احترام، هالوک

 

II.

12 جولای 1988

هالوک عزیز

به محض اینکه نامه شما را دریافت کردم و دیدم نام شما روی پاکت نوشته شده است، شما را شناختم. آن روز واقعا ترسیده بودم. خوشبختانه تو به موقع به آنجا رسیدی تا مرا نجات دهی. ضمناً من نمی دانستم که دوست شما سگ ها را ترسانده بود. خوشحالم که فهمیدم.

هفته بعد که تو را دیدم که در یک صبح بارانی با چتر به سمت آمفی تئاتر راه می رفتی. تو درزیر باران بی هدف قدم میزدی. کلاسی برای شرکت کردن و همراهی برای قدم زدن نداشتی. صدایت کردم ، "بیا زیر چتر من داری خیس میشی" وقتی با هم راه می رفتیم، احساس کردم دینم را به توادا کردم. یک محبت در برابر یک محبت. اسمم وکلاسم را پرسیدی. وقتی به جلوی سالن سخنرانی رسیدیم، خداحافظی کردی و رفتی.

خوشحال شدم که ازت نامه دریافت کردم؛ حالا که می دانی من هستم، می توانی بر هیجانت غلبه کنی و به من بگویی پس از این همه سال چه شد که به فکر من افتادی.

با درود،

یاسمین

 

III.

22 جولای 1988

یاسمین عزیز

خیلی خوشحالم که بالاخره می توانم حتی از طریق مکاتبه با تو در تماس باشم. اما نمی توانم بر هیجانم مسلط باشم. حفظ احساساتی که در طول این سالها نسبت به تو داشتم، بار سنگینی برایم بود. علاوه بر وزن آن، بسیار محافظه کارانه و الزام آور بود. انتظار تقریباً شش ساله ی من ، با اعترافم به اوج خود می رسد:

دوستت دارم یاسمین. اولین باری که تو را دیدم همان روزی بود که سگ ها به سمتت می دویدند. آن روز از تو خوشم آمد. وقتی مرا از خیس شدن در زیر باران نجات دادی ، با هم چای نوشیدیم و صحبت کردیم ، آن روز ❤عاشقت شدم❤

لطفا فکر نکن که من امیدوار به پاسخ یا انتظاری هستم. اگر احساسم نسبت به تو، این مالیخولیا شدیدی که مرا به رویاپردازی و سرودن شعر واداشته، روزی آشکار نمی شد، دیوانه می شدم.

با احترام،

هالوک

 

IV.

15 سپتامبر 1988

هالوک عزیز

آن روزها بعد از تعطیلات تابستانی زمان زیادی را دور از شهر گذراندم.

من تلاش زیادی برای پاسخ به نامه شما کردم ، ولی در نهایت از پاسخی که به نامه شما میدهم خوشنود نیستم.

با این وجود، برای پایان دادن به نامه نگاری ، این نامه را برای شما نوشتم. وقتی در حال خواندن آنچه برایم نوشتی هستم ، مانند دیدن یک رویای شیرین قیدیمی ست. ولی وقتی از خواب بیدار می شوم، خاطره ی تازه ی آن شخص دوباره در شلوغی زندگی روزمره ام محو می شود.

ای کاش به موقع اعتراف می کردی، همانطور که به موقع به من رسیدی و مرا از دست سگ ها نجات دادی.

ما دیگر در مدرسه نیستیم و زندگی های متفاوتی داریم. آرزو می کنم به خاطره ای گیر نکنی، تصاویر خاطره ای که روز به روز محو می شود. آن روز ها هنوز سی ساله نشده بودیم. با این اعتراف بالاخره از زیر بار احساسی خود رها شدی.

"حالا دوباره شروع به دویدن کن"

بدرود،

یاسمن


گردآوری مجله ازمیرتایمز     ترجمه: س.حمید رابط 

روزهای هفته رو چی بپوشم که متنوع و شیک باشم همیشه

برنامه استایل متنوع روزانه دخترانه برای پاییز

هر روز هفته "چی بپوشم؟" در حالی که در مقابل کمد لباس بلاتکلیف هستید، چقدر زمان را با فکر کردن به اینکه چی بپوشید تلف می کنید؟ مدت انتخاب استایل و تیپ خود قبل از آماده شدن برای رفتن به سر کارمدرسه یا مهمونی وسر می تواند در وقت شما صرفه جویی کند... اکنون ما اینجا هستیم با پیشنهادات ترکیبی ویژه برای 7 روز در هفته برای کمک به شما! بیاید شروع کنیم…

مطالعه ادامه
روزهای هفته رو چی بپوشم که متنوع و شیک باشم همیشه