بیوگرافی خانم شهرزاد انوریان (قصه نویس)
متولد آبان ۴۸ هستم
فیزیک خواندم ،دوره کوچ لایف و کوچ روانشناسی و اهل معنا و فلسفه
اینطور ادامه بدم ...
سال ۴۸ بود ،دختری با سرشتی از امواج حاصل از آب و آبان چشم به جهان گشود. تمام مسیر زندگی سعی بر آن داشت ،بر روی امواج دریای پر تلاطم ، زندگی کند و غرق نشود. میخواست در کنار شهرزاد قصه گو که داستان هزار و یکشب را رقم زد ،این بار از هزار و یک روز تلاطم امواج دریای حیات بنویسد…بدین دلیل شهرزاد قصه نویس نام گرفت.
فیزیک و فلسفه و روان و معنا را به چالش قصه ها کشید و میکشاند.
شاید که موفق شویم خود را بیاد بیاوریم و غرق در دریای خشم و طمع نشویم،
انگاه میتوان گفت که خویشتن خویش را یافته ایم.
نویسنده کتاب دریا سالار کوروش
اینستاگرام: story.ghese
داستان شهرزاد درون من
شهرزاد درونم از آنچه در ذهنم میگذرد داستانی می پردازد و شب ها بهنگام خواب مانند رویایی به خوردم بدهد. تمامی آن ترس ها و رنج ها و انتظارات و امیدها و پشیمانی ها و حسرت ها را مانند رویایی در ذهنم نمایش دهد. ما موجوداتی تنها و بی سپر در برابر هوس های هستی قرار گرفته ایم ، شبانه روز با آن می جنگیم تا امنیتی را برای خود فراهم کنیم. گاهی در این مسیر پر فراز و نشیب خشمگین میشویم،خشم ما مانند نقابی ست که بر چهره یاس و ناامیدی و وحشت میکشیم.
و اما من تصمیم گرفتم که قصه نویس باشم
زیرا که من از ننوشتن تجربیات انسان ها نگرانم. تجربیات زیادی هست که باید داستان شود. درست است که بحران نوعی خطر است در زندگی ولی همان بحران فرصتی ست برای رشد و آموزش که باید نوشته شود و خوانده شود.
شهرزاد ، قصه ات را بگو
هر زنی شهرزاد است. هر زنی باید جرأت کند و راوی قصه شگفت خودش باشد. هر زنی باید سرانجام روزی از این هزار و یک شب ترس و تردید بیرون بیاید.
شاید قصه گوی تاریخ بخواهد تا ابد تو را در «روزی روزگاری در سرزمینی دور» زندانی کند. اما تو باید کلیدی پیدا کنی، تدبیری، چاره ای، تیشه ای، کلنگی…و از زندانِ روزی روزگاری به در آیی.
زندگی در قصه های این و آن و محبوس ماندن در خطوط سوگنامه سرنوشت، روایت تکرار و قصه دردناک بسیاری از زنان است.
من زنان زیادی را می شناسم که در قصه دیوان گیر افتاده اند و زنان زیاد تری را می شناسم که دلبرِ دیواند. نه آن دیو که سرانجام به بوسه ای انسان می شود، بلکه آن دیو که دلبرش را در آخر دیوگونه می کند.
گاهی من از دلبران، بیشتر از دیوان می ترسم. زیرا هر بار که زنهاری درباره دیوی می دهم، حتماً دلبری از گوشه ای خیز بر می دارد، خنجر دیوش را قرض می گیرد و بانگ می کند که من زندگی به جادوی دیو را دوست تر دارم تا هراس رهایی را. من به دیو و دیومنشی و دیو سالاری محتاج و مبتلایم!
اما باور کن که هیچ شجاعتی بالاتر از دلیریِ دلبری نیست که از فرمان دیوی سر می پیچد.
دلبر باش اما نه در بند دیو
روزی روزگاری در سرزمینی دور، دیگر بس است.
هم اینک، همین جا، قصه تازه ات را شروع کن…
عرفان نظر آهاری
آیا به این موضوع فکر کردید که ما در مقابل احساسات مان ، احساس داریم؟
بنظرم زندگی مثل ترن هوایی ست که در شهر بازی با کلی ترس و هیجان و شک ، سوار آن میشویم ، هم از آن مسیر پر فراز و نشیب میترسیم هم منتظر هیجان این مسیر هستیم و برایمان شیرین است.
ما انسان ها پر از افکار و هیجانات مختلف هستیم. ولی ما بطور ناخودآگاه توقع دیگری از زندگی داریم و مایلیم که همیشه شاد باشیم و همه چی بر وفق مراد ما باشد ،در صورتیکه اصلا اینگونه نیست.
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت … من از مصاحبت آفتاب میآیم
<< سهراب سپهری >>
معنا درمانی
اصلا معنا درمانی در این دنیای بهم ریخته ، تکراری و بی معنا چیست؟
مشاورم داستان دکتر ویکتور فرانکل و خاطرات اردوگاه کار اجباری ش را برایم تعریف میکرد،پزشکی که با آن همه تحصیلات و تخصص و تجربه در اردوگاه اسیر بود و از خانواده ش بی اطلاع. به قول فرانکل انسان تا آنجا نزول کرده بود که بخاطر یک کاسه سوپ باید 24 ساعت شبانه روز کار میکرد و برای گرفتن آن کاسه سوپ تعظیم میکرد و قدردانی که کاسه ای سوپ آبکی به او داده اند. من که نمی توانستم درک کنم چگونه در چنین وضعیتی می توان معنا ساخت…در وضعیتی که حتی مرگت هم به دست خودت نیست چه رسد به زندگی. ولی فرانکل در این وضعیت گیر افتاده بود و به قول خودش در این رنج به امید دیدار همسر و خانواده اش زندگی میکرد و تلاش میکرد. کتابی نوشته بود که آن را سوزانده بودند و او مدام در پی آن بود که تکه های کاغذ را جمع آوری کند و آنچه به یادش مانده را در آنها بنویسد و در آستر کت پاره ش نگه داری کند تا روز آزادی که بتواند دوباره کتابش را چاپ کند. اما من همچنان اندر خم کوچه ای بنام معنا مانده بودم،زیرا که هیچ چیز برایم معنایی در زندگی نداشت.
معنا در هر فردی خصلتی یگانه آن فرد را دارد | انسان ها امروز بیشتر از گذشته زندگی شان تهی و بی معنا و برباد رفته شده است ،مانند دلتنگی های عصر جمعه ،وقتی بی حال و بیحوصله بدون حضور کسی دلتنگ در خانه نشسته ای ،دقیقا آن لحظه ،لحظه ای ست که با یک نگاه دقیق به اطرافت باید معنایی زیبا و سرگرم کننده برای خودت کشف کنی.
گردآوری مجله ازمیرتایمز مطالب مرتبط
هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی
هدونیسم چطور به ما کمک میکنه که از رنج بیهوده ، به شادی برسیم
امروزه یک نقطه نظر فلاسفه مکتبی پرسر و صدا قدم به جهان گذاشته بنام hedonism «هدونیسم» یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی.
هدونیسم میگه در هنگام رنجش حواستون باشه که حتما خواب مناسب داشته باشید و به موقع یعنی شب ها که ترشح هورمون ها به حداقل رسیده تا نرون های مغزی ما استراحت کنند و تنش های ناشی از مصائب روزانه را تخلیه کنند. داشتن یک غذای مناسب و به موقع که محرک اعصاب نباشد هم خیلی کمک کننده ست ،بخصوص هنگام خوردن و نوشیدن به طعم واقعی آن آگاه باشی و ازشون لذت ببری.