اسما شفائی

میمانم تا رسم ماندن برجا باشد بر دل تاریخ خواهم نوشت صدای نسل خاموش را ، نویسنده جوان افغان که از عقاید و تفکراتش می نویسد

اسما شفائی

آخرین ماه زمستان بود آخرین دانه های برف زمین رو مزین ساخته بود ، در تاریخ ۲۰/۱۲/۱۳۸۲ دختری  در قم زادگاه عشق ، دختری با موهای مشکی ، چشم و ابروی درشت که انگار خالق پاکی ها او را از جنس خود آفریده است در خانواده مذهبی اما با تفک آزاد ، چشم به جهان گشود .
اسم این دختر را اسماء گذاشتند
چون عقیده داشتند عاری از کینه و نفرت است عاری از خشم و غضب وسرشار از عشق ، محبت و بخشش او را همانند اسمش پروراش دادند و در مدرسه شهید خازنی شروع به تحصیل کرد.

کلاس سوم دبستان که بود اولین دست نوشته اش را نامه ای به امام زمان نوشت که باعث کسب جایزه به عنوان کوچکترین نویسنده در این مدرسه شد.

ملیت اش افغان بود اکنون فارغ از کلاس دوازدهم است نویسندگی رویای دیرینه او بود.

هدفش رساندن صدای انسان هایی است که در اتاق تاریک سرنوشت محکوم به حبس هستند هدفش رهایی از زنجیر تعصب و بردگی از دست هر انسان هاست.
می نویسد ولی نه به خاطر شهرت چند روزه ، می‌نویسند برای دیدگاه چندین ساله ، قلم شاهد باشد که اوج شکوفایی فرا رسیده.

اسما شفائی

بر دل تاریخ خواهم نوشت صدای نسل خاموش را

بچه که بودم یک عالمه عروسک داشتم همشون رو جمع میکردم گرد خودم ، به یکی نقش پدر به دیگری نقش مادر و خواهر برادر و حتی نقش یک دوست خوب رو میدادم مدتها و ساعتها باهاشون بازی می کردم بدون کدام دغدغه انقدر تعمق بازی می رفتم که حس می کردم وقتی صداشون می زنم بهم میگن جون مادر یا قند عسلی بابا یا شیطون بلایی آبجی حس می کردم موهایم را نوازش می کنند.

اکنون دیگر هیچ چیز زنده نیست دلم برای زود بیدار شدن تنگ است کوچه‌ها دلتنگند زمین میزبان هیچ یک از آن قدم‌های دختران نیست دلم برای عهد هر روزه تنگ است نزدیک هم هستیم اما دور از هم نفس میکشیم ما اشک نیستیم که ریختانده شویم نسیم نیستیم که حس شویم رویا نیستیم که فقط در خواب دیده شویم ما دختری هستیم که حتی آن زمان که آوازه انفجار در مدرسه ها بود ما مدرسه ها را ترک نکردیم بلکه ایستادیم شجاع ، قوی با همتی بلند و همچنین سپهسالار های افسانه ها مبارزه کردیم یک سوال داشتیم در راه وطن گرجان دهیم بادا مبارک باد. پنجره ی امید را می گشایم از هزاران سیم خاردار دریا ها طوفان ها کوه ها و دشت ها عبور می‌کنیم و بر بلندترین نقطه جهان نام آزادی را می نویسیم.

عشق یعنی بین یک جماعت آدم باشی ولی تنها باشی

مامان بزرگم یک جمله خیلی  ، قشنگ میگه :

ما قدیمیا رسم دل کندن را بلد نیستیم هنوز هم بعد از کار عاشقانه منتظر آمدنشم

بعد این همه حرف های مادربزرگم یک چیز رو خوب فهمیدم که عشق مذهب و عقیده خاص خودش رو داره عشق یعنی ماندن پای کسی که خروار خروار خاک روشه ، عشق یعنی ماندن پای همه نابلدی هایش عشق یعنی از طلوع تا غروب منتظر آمدنش باشی عشق یعنی یک عالم عکس ازش داشته باشی عشق یعنی یک آغوش که گرمت کنه تو اوج زمستان عشق یعنی وقتی صورتت چین و چروک برمی داره بازم عاشقانه وار بهت نگاه کنه خلاصه عشق یعنی مثل قدیمیا کاش توی دنیای قدیم مامان بزرگم متولد می شدم.

عشق یعنی ماندن پای همه ی نابلدی هایش ما قدیمیا رسم دل کندن را بلد نیستیم

هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی

هدونیسم چطور به ما کمک میکنه که از رنج بیهوده ، به شادی برسیم

امروزه یک نقطه نظر فلاسفه مکتبی پرسر و صدا قدم به جهان گذاشته بنام hedonism «هدونیسم» یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی. 

هدونیسم میگه در هنگام رنجش حواستون باشه که حتما خواب مناسب داشته باشید و به موقع یعنی شب ها که ترشح هورمون ها به حداقل رسیده تا نرون های مغزی ما استراحت کنند و تنش های ناشی از مصائب روزانه را تخلیه کنند. داشتن یک غذای مناسب و به موقع که محرک اعصاب نباشد هم خیلی کمک کننده ست ،بخصوص هنگام خوردن و نوشیدن به طعم واقعی آن آگاه باشی و ازشون لذت ببری.

این موارد که براتون از مکتب هدونیسم گفتم نوعی بیرون ریزی انرژی های منفی بدن با خودتان هست برای رسیدن به زندگی بهتر و آرامتر

هدونیسم چییست
هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی