دکمه سردستهای سواروفسکی
مردی با دکمه سردست های سوارفسکی
قسمت یکم
خودشناسی واژهای ست که پس از خودیابی میآید؛ بدین معنی که تا شخص از طریق ایگو خود را در مقابل محیط اطراف نشناسد نمیتواند به شناخت دقیق خود برسد. در مرحله خودیابی فرد به غرایز و تمایلات خود آگاه میشود و سپس بر اساس آن به تعریف مشخص و شناخت خود میرسد تا بتواند بخشهای ضعیف و آسیبپذیر را ترمیم و بخشهای درخشان و قدرتمند را تقویت کند تا از طریق تعامل با همه صفات و خصایص خود به شناخت عمیقتر از خود و جهان هستی برسد؛ اما همانگونه که جهان هستی همیشه در حال رشد و گسترش میباشد، جهان درون انسان نیز تمایل به رشد و پیشرفت بیشتر دارد و وارد شناخت و سفر درونی میشود و در این مرحله است که معنا هم با زندگی بیرون گره میخورد، و سبک اندیشیدن و تفکر او را برای همیشه تغییر میدهد. در رمان "مردی با دکمه سردستهای سواروفسکی" آریـا، شخصیت اصلی داستان، زندگیش را بر اساس تمایلات درونی و غرایزش کامل زیست میکند و لذت بردن از زندگی و شادی بزرگترین سهمیست که به هر طریقی خود را بهرهمند میکند.
داستان از ساحل شهر گـوا در هند و در یک کنسرت ساحلی شروع میشود و به ناگاه چیزی در درونش به غلیان میافتد و دیگر متوقف نمیشود تا با بخش تازه خود ملاقات کند:
با تاریک شدن هوا، همراه دوستانم از ویلا خارج شدم؛ پس از عبور از چند کوچه به خیابان رسیدم. هیـاهوی شهر آمیزهای بود از موسیقی رستورانها، توریستهای شاد و رفت و آمد ماشین، موتور و هر وسیلهی نقلیه بدون هیچ نظمی!.از همه سو آدمها در حرکت بودند. عدهای از رستورانی خارج میشدند، عدهای وارد میشدند و عدهای در طول پیاده رو از روبروی هم رد میشدند. موسیقی توسط نوازندهها به صورت زنده در رستورانهایی که در دو طرف خیابان، پشت سر هم قرار داشتند، نواخته میشد. بوی غذای ملیتهای مختلف با سبکهای متفاوت موسیقی از هر رستورانی به بیرون سرک میکشید و تو را از این طرف کرهی زمین به آن طرف میکشاند. گاهی با بوی ادویهها به شرق و با بوی سیر و آویشن به غرب کشانده میشدی.
آریـا در شروع داستان با توجهی که به اطرافش دارد، فضای اطراف و انسانهای دیگر را در ذهن خود بر اساس دید و نگرش خود به زندگی بررسی میکند و شباهتهای زیادی را پیدا میکند. همچنین عشق و علاقه در بین انسانها را شبیه آنچه خود تابحال درک کرده میبیند و آن را اینگونه تفسیر میکند:
از کنار هر رستورانی که رد میشدیم، شادی و هیجان با سبکهای گوناگون موسیقی آمیخته بود و پیرزنها و پیرمردها را به وجد آورده بود. زنان مُسن با موهای سفید کوتاه و براشینگ شده در پیراهنهای چیندار و گشاد در کنار همسرش که او هم، رد گذر زمان بر روی چینهای صورتش دیده میشد، عاشقانه در میان لامپهای کم رنگِ قرمز و نارنجی، با آهنگهای قدیمی و خاطرهانگیز، با فریادِ شادی از جا کَنده میشدند و با هم موزون و پرمهر، دست در دست همدیگر، خود را با ریتم موسیقی هماهنگ میکردند و وقتی موزیک به اوج آن میرسید، دست دوستانشان را هم میگرفتند و در میان خندهها، خارج از نت آواز میخواندند و آنها را دعوت به همراهی میکردند. از تکانهای دستهایشان، سرشان، قدمهای موزون، دریافتم آنچه نواخته میشود، برایشان فراتر از موسیقی است، شاید خاطرات جوانی، تجربهی روزهای اول آشنایی و زانو زدن در کنارِ رود سِـن، گذراندن دوران ماه عسل در کنار دیوار چین، کمپهای ساحلی، کوههای آلپ یا در مـرکز شهر رُم در تماشاخانهی کولوسئوم، قتلگاه گلادیاتورها، بوده.
آریـا در ان شب همه حواس خود را به پیرامونش میسپارد، گویی میخواهد تحولاتی که در درونش آغاز شده را به نوعی بیشتر بشناسد و با توجه به تنوع انسانها از کشورهای مختلف در این کنسرت ساحلی، به راحتی میتواند با نگرشهای دیگر هم آشنا شود، بلکه خود را بهتر بشناسد:
حضور ملیتها از کشورهای مختلف برایم جالب بود و تا به آن روز چنین تجربهای نداشتم. زنها با لباسهای ساده ولی موها و آرایشهای عجیب و غریب که بیشتر بدنشان با خالکوبی پر شده بود و به نظر میرسید، رمزها و رازهای زندگیشان را بر روی بدنشان حک کرده بودند؛ و پسرها با بدنهای ورزیده و نقاشی اسطورههایشان، با نوشیدنیهای خنک، از لابهلای جمعیت رد میشدند. به سختی خود را از میان جمعیت به بالای پلههای رستوران رساندم و یک نوشیدنی خنک خریدم و به دوستانم ملحق شدم. کمکم ریتـم آهنگ باعث شد آرامتر شوم، بدون اراده شروع به حرکت بر روی پاهایم کردم و خودم را با جمعیت همـاهنگ کردم. از بین جمعیت به دنبال همراهی میگشتم که بتوانم ساعتی را در کنارش باشم ولی بیشتر آنها تنها نبودند. چند نفر که نتوانستم ملیت آنها را حدس بزنم، در صف اول و نزدیک به نوازندهها در حالی که با شدت بالا و پایین میپریدند و دستها و کلِ بدنشان را در هوا تکان میدادند، شور و هیجان بیشتری به دیگران منتقل میکردند. بر روی پنجههای پاهایم بلند شدم تا آنها را بهتر ببینم. عدهای در وسط جمعیت مانند هستهی مرکزی بودند و بقیه را وادار به هماهنگکردن حرکاتشان میکردند. هیجان موزیک با صدایی کَر کننده، هر آدم بیحالی را به وجد میآورد و حداقل آن تکان دادن خودشان بر روی پاهایشان بود. همه برای یک منظور آنجا بودند، لذت و شادی بیشتر!
نویسنده: میترا زارع | گردآوری مجله ازمیرتایمز
مطالب مرتبط
پربازدیدترین نوشتهها
مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی
هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی
هدونیسم چطور به ما کمک میکنه که از رنج بیهوده ، به شادی برسیم
امروزه یک نقطه نظر فلاسفه مکتبی پرسر و صدا قدم به جهان گذاشته بنام hedonism «هدونیسم» یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی.
هدونیسم میگه در هنگام رنجش حواستون باشه که حتما خواب مناسب داشته باشید و به موقع یعنی شب ها که ترشح هورمون ها به حداقل رسیده تا نرون های مغزی ما استراحت کنند و تنش های ناشی از مصائب روزانه را تخلیه کنند. داشتن یک غذای مناسب و به موقع که محرک اعصاب نباشد هم خیلی کمک کننده ست ،بخصوص هنگام خوردن و نوشیدن به طعم واقعی آن آگاه باشی و ازشون لذت ببری.