عاشقانه های شبانه من از جشن مهرگان نویسنده میترا زارع

نامه اول از سری عاشقانه های شبانه به همراه زیباترین جملات ودلنوشته های عاشقانه | دیدار و بوسه و آغوش ، صدای قلبم ، سرزمین تو ، سرزمین من
ازمیرتایمز > مقالات > عاشقانه های شبانه من از جشن مهرگان نویسنده میترا زارع
عاشقانه های شبانه من از جشن مهرگان نویسنده میترا زارع

دیدار و بوسه و آغوش

نامه اول از سری عاشقانه های شبانه من (جشن مهرگان)

دیدار و بوسه و آغوش ، صدای تپش قلبم ، سرزمین تو ، سرزمین من

صبح وقتی چشمانم را باز کردم، به طرز عجیبی بوی پاییز را حس کردم. عطر پاییز همیشه مرا به روزهای بسیار دور، وقتی با اشتیاق و دلهره راهی مدرسه می شدم، برد. راستی چرا مدرسه برایمان پر از بیم و امید بود؛ این تضاد هیچ گاه از ذهنم دور نشده و شاید تا آخر عمرم میهمان حافظه ام باشد ولی با همه آن تضادها باز هم عاشق پاییزم وقتی خورشید با اندک تغییر زاویه تابشش می تواند این همه تحول ایجاد کند، پس من هم می توانم با تغییر زاویه نگاهم به اطراف، تغییرات بزرگی را به وجود آورم.

ابرها از نیمه های شب مثل یک لشگر بزرگ رو به پیشروی بودند تا روزی متفاوت با آخرین روز تابستان بسازند و موفق شدند جوری مقابل خورشید بایستند، گویی کار او تمام شده و همه مسئولیت از این به بعد متوجه بادها و ابرهاست؛ ولی خورشید گوشش به این چیزها بدهکار نبود و همچنان در جایی دورتر با قدرت می تابید.در را به روی باغ باز کردم، ولی بادی شدید مرا به درون خانه هُل داد. نسیم خنک تا مغز استخوانم وارد شد.

به سراغ گنجه چوبی مادر بزرگم رفتم و کتابی قدیمی و خطی را بیرون آورده تا درباره این روزها بیشتر بدانم؛ با دست خطی زیبا نوشته بود:

سال زراعی از اول پاییز آغاز و در پایان تابستان خاتمه می یافت

جشن مهرگان

جشن مهرگان در آغاز سال نو، یعنی در نخستین روز از ماه مهر برگزار می شده و ایرانیان با پوشیدن ردای ارغوانی به جشن می پرداختند هر چند پس از دو هزار سال، این روز به شانزدهم مهر تغییر یافت.

من هم امروز به سنت مادر بزرگم سفره ای برای خوش آمد گویی به این فصل زیبا گستراندم و آتشدانی از گیاهان خوشبو برافروختم و از میوه های پاییزی باغ بر سر سفره گذاشتم تا روزی زیبا بیافرینم.

محو در اندیشه آیین اجدادم، شال ارغوانی را پوشیدم و تصمیم گرفتم زیر آسمان زیبا و پوشیده از ابرهای تیره در شهر قدم بزنم.

راستی تا بحال متوجه گل های پاییزی شدی!... به نظر من غنچه هایی که در این هوای سرد روی دامن برگ ها باز می شوند، خیلی مقاوم تر از غنچه های نازک نارنجی بهارن!.... امروز محو تماشای حجم عظیمی از غنچه های یک بوته گل سرخ شدم که آماده شکفتن بودند و به سرما توجهی نداشتند!

به جز غنچه ها، برقِ حلقه های طلایی دختر و پسری مقابل صورت و لنز دوربین، زیر گلبرگ های رقصان و سکه های طلایی و کلیک پی در پی عکاسی که خنده ها و شیطنت ها را از زیر تور سفید پر از مروارید شکار می کرد و همراهانی که به دور آنها حلقه زده بودند، توجهم را جلب کرد.

پیاده رو با عطر برگ های درخت اکالیپتوس پر شده بود..... و بوته های کوچک با برگ های پوشیده از کرک سفید پنبه ای و سنبله های بنفش و خوش عطر لوندر که هر چه در دستهایم می ماند، عطرشان بیشتر پراکنده می شد، شهر را برایم دلپذیرتر می کرد!... این گل خوشبو در فصلی به گل نشسته بود و آن را زیر سوال برده بود، فصلی که فصلش نبود؛ مثل عشق من و تو!

امروز کمی مربای کیوی درست کردم؛ فکر کنم ترکیب حجم زیاد طعم ترش کیوی و شیرینی شکر، یکی را سرعقل می آورد و کمی حال و هوای این روزها که بیشتر از قبل در ذهنم مانند یک گوی معلق می چرخی و هیپنوتیزمم کردی، تغییر کند؛

 حتی نزد فالگیر هم رفتم و از بین کارت ها تاروت و قهوه تلخ، مژده شیرینی دیدار و بوسه و آغوش داد و پس از افتادن کارت خورشید، خواندن تاروت را بست و گفت دیگر روی این کارت هیچ کارتی نمی کشم، تا چند روز دیگر از او پیام و خبری می شنوی؛ من هم به سرعت به خانه برگشتم و پرده های اتاق خواب را تغییر دادم و چند تابلوی عاشقانه به دیوارهای خالی آویختـــــــــــــــــــم تا عطر بوسه  ها برای همیشه در آن اتاق بماند؛ ولی به جز دیدن تو در خواب، اتفاق دیگری نیافتاد. 

 

اکنون که برایت می نویسم ساعت از هشت شب گذشته و به جز روشنایی قرص کامل ماه صورتی هیچ نوری بر باغ نمی تابد. گاهی چند لکه ابر مقابلش می ایستند ولی به سرعت محو می شوند.

امروز تصمیم تازه ای گرفتم؛ می خواهم هر هفته برایت یک نامـــــــــه بنویسم و از شرح حال خودم تو را آگاه کنم. شمع ها بی صدا می سوزند و قلمم بی کم و کاست، غوغای در سرم به ترتیب به روی صفحه کاغذ می کشاند.

پستچی هر روز صبح ساعت هشت نامه های همه همسایه ها را از صندوق های کوچک پستی جمع می کند و با خودش می برد و از همین حالا، صدای تپش های قلبم را می شنوم، وقتی نامه را باز می کنی و آن را می خوانی.

سیاهی شب هر لحظه بیشتر می شود و این یعنی خورشید تمام قد در سرزمین تو می درخشد و ماه در سرزمین من.

دیر وقت است باید بخوابم!

زیباترین جملات عاشقانه


شاعر و نویسنده میترا زارع