عاشقانه های شبانه من نامه دوم از میترا زارع

نامه دوم از سری عاشقانه های شبانه
از لحظه ای که تصمیم گرفتم گاهی برایت نامه بنویسم، سپری شدن روزها برایم راحت تر شده؛ گویی روبرویم نشستی و از هر چیزی که در ذهنم می چرخد می توانم حرف بزنم؛ از دلواپسی هایم و از برگ های سبزی که هر روز زردتر و زردتر می شوند و زمین را کفپوش کردند و با وزش بادهای شدید از این سو به آن سو پرواز می کنند.
بلاخره امروز تصمیم گرفتم جان تازه ای به باغ دهم. طبق آیین اجدادم جشن کاشت از اول مهر تا پنج مهر آغاز می شد. آنها کیسه هایی از حبوبات و بذرهای مختلف را از شاخه های درخت کوچک خشکیده ای آویزان کرده و آن را آتش می زدنند، کیسه ای که زودتر از همه بسوزد نمونه ی محصول کشت بیشتری می دهند؛ پس به پاسداشت سنت گذشتگانم، دستکش ها را دستم کردم و با جارویی بزرگ برگهای گریزان را با زحمت در گوشه ای جمع کردم، آتش کوچکی روشن کردم و در چند دقیقه فقط از آن کمی خاکستر به جا ماند.
کاش من هم می توانستم هر چیزی که روزی بوده و حالا سرگردان در میان زندگیم می چرخد مثل همین افکاری که گاهی همه زیبایی باغم را می گیرند، با چنگکی بزرگ جمع کنم و تبدیل به هیچ کنم تا برگ های سبز و امیدوار شروع به رویش کنند، ولی جایی خواندم که برای پاک کردن هر چیز اضافه از ذهنت باید از محیط اطرافت شروع کنی و اینطور شد که دوباره فواره وسط حوض جان گرفت و با صدای فرو افتادنش در زیر پایش، موسیقی زیبایی را ساخت و چند پرنده آوازه خوان را به باغ برگرداند.
شنیده ام که پرندگان زیبا و رنگارنگ هم ترجیح می دهند در مناطق زیبا و بالای شهر سکونت داشته باشند تا محله فقیر نشین؛ شاید به خاطر عطر گلها ست که آنها سرمست می شوند و بهتر آواز می خوانند و شاید ندانی که آواز پرندگان تنها صدایی ست که از زمین در فضا پخش می شود و همین دلایل کافی بود تا باغ را برای برگشتن آوازهای زیبا آماده کنم.
خورشید هر روز نزدیک به پنج عصر دستهایش را از شانه باغ برمی دارد و برای رفتن به آنسوی زمین عجله دارد؛ از طرفی ستارگان زودتر دیده می شوند و بهترین فرصت برای...
روزها، گاه به شتاب و گاه به کندی می گذرد تا دیدارمان را در آغوش بگیرد. باغ بیشتر و بیشتر در تاریکی فرو می رود و به جز چند حشره ای که به دور دو چراغ ایستاده بر روی پایه ای استوار، چیزی نمی بینم. فواره از رقص باز ایستاد. پرنده ها در باغ جا ماندند و آماده خوابیدن می شدند و شمعدانهایی که آماده بودند در شبی دراز و تاریک تا هر وقت که بخواهم روشن بمانند تا نامه امشب را بنویسم و فردا صبح آن را پست کنم.
اگر خورشید در سرزمینت تازه طلوع کرده، برایت روزی پر از خوبی آرزو می کنم.
اینجا ساعت از هشت شب گذشته و هر شب سردتر از شب قبل می شود.
شاعر و نویسنده میترا زارع
مطالب مرتبط
- عاشقانه های شبانه من از جشن مهرگان | نامه اول | نویسنده میترا زارع
- کهن الگوها و آرکتایپ های زنانه و مردانه
- خدا وقتی زن را می آفرید چه نقشه ای در سر داشت
- چرا آدم عاشق کور است؟ عشق چیست؟
- خشونت خانگی علیه مردان از کتاب مردان نقراه ای
- آیا نیمه گمشده حقیقت دارد؟
- اگر نام این حس را پای گذاشتن در آتش می گذاری تو از قبل درون این آتش بوده ای | بخشی از کتاب ساتیا از نویسنده میترا زارع
پربازدیدترین نوشتهها
مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی
عاشقانه های شبانه من نامه دوم از میترا زارع
از لحظه ای که تصمیم گرفتم گاهی برایت نامه بنویسم، سپری شدن روزها برایم راحت تر شده؛ گویی روبرویم نشستی و از هر چیزی که در ذهنم می چرخد می توانم حرف بزنم؛ از دلواپسی هایم و از برگ های سبزی که هر روز زردتر و زردتر می شوند و زمین را کفپوش کردند و با وزش بادهای شدید از این سو به آن سو پرواز می کنند.
بلاخره امروز تصمیم گرفتم جان تازه ای به باغ دهم. طبق آیین اجدادم جشن کاشت از اول مهر تا پنج مهر آغاز می شد. آنها کیسه هایی از حبوبات و بذرهای مختلف را از شاخه های درخت کوچک خشکیده ای آویزان کرده و آن را آتش می زدنند، کیسه ای که زودتر از همه بسوزد نمونه ی محصول کشت بیشتری می دهند؛ پس به پاسداشت سنت گذشتگانم، دستکش ها را دستم کردم و با جارویی بزرگ برگهای گریزان را با زحمت در گوشه ای جمع کردم، آتش کوچکی روشن کردم و در چند دقیقه فقط از آن کمی خاکستر به جا ماند.
