داستان کوتاه چتر و دختر بلوند

ترجمه فارسی داستان کوتاه چتر به ترکی ( Şemsiye ) ترجمه از ترکی استانبولی داستان کوتاه چتر داستان آشنایی دو دختر لزبین ، رمان لزبینی
ازمیرتایمز > مقالات > داستان کوتاه چتر و دختر بلوند
داستان کوتاه چتر و دختر بلوند

لزبین بلوند

Şemsiye ( چتر )

داستان کوتاه چتر داستان آشنایی دو دختر لزبین


به محض اینکه سایه ی بزرگش در مقابل پنجره ی بزرگ سرتاسری ظاهر شد، به ساعت نگاه می کنم، هنوز برای رفتن وقت دارم. حالا اگر می توانی دو ساعت به صدای زمهت او گوش کن. طبق معمول در را با لگد باز می کند، با صدای کلفتی سلام بزرگی می دهد و با خوشحالی می نشیند. فقط فاوست در دفتر حضور دارد. او شبیه گرچن نفرین شده و عبوس نشسته است ، من به هر دو گوش می دهم حتی اگر نخواهم. من می دانم که نمی توانم در مورد مهارت های خود از معماری کلاسیک با این پیمانکاران بسیار مدرن صحبت کنم. من فقط یک زمین شناس معمولی هستم که باید این دفتر را با آنها مشارکتا استفاده کنم.

من اولین منبع توزیع پروژه های ساختمانی در ترکیه هستم اما کمترین درآمد را دارم. من تازه فارغ التحصیل نشدم، ای کاش که هیچ وقت فارغ التحصیل نمی شدم. به گفته فاوست ، نیازی به نمونه برداری و تحلیل و بررسی زمینی ها نیست، اگر مشکلی باشد رفعش می کنیم. من از گومریچ عذرخواهی کوچکی می کنم وناظرتلاش انها برای ساخت آثار کلاسیک خود می شوم. آنها می گویند، "یک خانه سه خوابه باید از صد و شصت متر مربع بزرگتر باشد" و فاوست کوچک اضافه می کند: "حمام اصلی کافی نیست، حمام مهمان هم ضروری است". کوکرین هم به ترکیب کلمات زشتی که بلد بود ادامه داد «البته پسرم حتما، با این نقشه وقتی یکی در حال ریدن دیگری که در حمامه مجبور اونو نگاه کنه» همه خندیدند ،  شوخی جالبی بود. مفیستو با هیجان خطاب به کوکرین : «خیابان هالیت ضیا را با خاک یکسان می‌کنی و ساختمان جدیدی بنا می‌کنی، آهن را پیشاپیش می‌خری و دلار در حال رشد رودنبال می‌کنی، سپس آن را دوبرابر می‌فروشی، اوووووخخخ هالا لذتش و ببر!» ذهن فاوست در پروژه جدید است. می گویند بیاید نقشه هارو شروع کنیم. تصویری از یک پروژه قدیمی بر روی دیوار، درختان تنومند در اطراف آن، تصویری از بهشت ​​در طبیعتی عالی وجود دارد. مفیستو می‌پرسد، «آیا چنین درختانی در پروژه خود خواهیم داشت؟» فاوست روی صندلی خود راست می‌شود، «هر درختی کاشته می‌شود، اگر خریدار بخواهد، اینها منظره عالی را میسازند» من تکان خوردم، یک بار دیگر متوجه شدم که کاملاً تنها هستم. در این تراژدی مدرن، چیزی بیش از یک نقشه بردار ساده نبودم. در حالی که حتی لبخند کسی که نمی شناسم در خیابان می تواند مرا گرم کند، در این فاجعه یخ می زنم. دوباره به ساعت نگاه می کنم، وقت خلاص شدن از آن است، فورا کیفم را برمی دارم، آهسته می گویم: «دارم می روم»، مفیستو با دست اشاره می کند.


Şemsiye


بیرون هوا بی نهایت سرد است، من به ایستگاه اتوبوس می روم تا هر چه زودتر به خانه برسم. مینی بوس به زودی می آید، من امروز خوش شانس هستم. در حالی که به قطعه از یک خواننده قدیمی گوش می دهم سعی در فراموشی همهمه ایتصویر بازار روز ازمیر را که در محل کارم وجود داشت دارم. وقتی به ایستگاه نزدیک خانه نزدیک می‌شوم، هنوز بخش زیادی از آن آلبوم باقی بود، اما صداهای غروب محله از صداهای مغزم جزابتر هستن به خاطر همین هدفونم رو در جیبم قرار میدم. همیشه صدای چهارشنبه ها را دوست داشتم. بازار روز روز های چهارشنبه، صدای ماهیگیرانی که از ماهیگیری باز گشته بودند با صدای غرفه های دیگر درآمیخته است. کسانی که در بازار صاحب غرفه هستند، البته در ازای اجاره، خوش شانس هستند. فاوست می گوید حتی یک فضا به اندازه نوک سوزن هم نباید خالی بماند. وقتی از مینیبوس پیاده میشم ، خودم را تکانی می‌دهم و از محاسبه کرایه وفروشندگان دست می‌کشم. در اطراف ایستگان پناهنگان و مهاجران مهاجرت کرده ی بی خانه سوریه ای ، افغان و ده ها زن کولی نظرم را جلب می کند.از کودکی این زنان کولی را نماد چهارشنبه بازارها می دانستم. شلوارهای رنگارنگ، خالکوبی های باروتی، موهای حنا مالی شده، گل سر های زردی که در خانه بر موهایشان می زنند. همه آنها آزادانه فریاد می زنند و جنس هایشان را می فروختند، برخی از آنها را می شناسم. سیگارهایشان را روشن می‌کنند و کسانی که اعتراضی به آنها میکنند را به فحش می بندند. با خشم به پاهایش نگاه می کنم، فقط و فقط دمپایی او هم در اواسط دسامبر. سپس به چکمه هایم نگاه می‌کنم، از دست خودم عصبانی هستم که از رنگ آن خسته شده‌ام. به پاهای زنانی هم نگاه می کنم که گاری هایشان را با تره فرنگی آویزان از طرف مقابل می‌کشند، آن ها هم همه از همان نوع کفش های لاستیکی که ضد آب هستند بر پا دارند. لبخند کوچکی را روی لب هایشان حس می کنم، فکر می کنم نام امروز «چهارشنبه آزاد» باشد. کفش های که برای یک چهارشنبه کم که نیست زیاد هم هست.

چتر در دست ذخترک و تصویر در آب باران

وقتی از بازار بیرون می آیم و به خانه نزدیک می شوم، باران شروع به باریدن می کند ، کیفم را باز می کنم و متوجه می شوم آنجا نیست، چترم نیست! بارانی هم ندارم. قدم هایم را تندتر می کنم و خودم را به خانه می رسانم، ذهنم به چتر متمرکز است. سر شام، مادرم می پرسد چرا خیس شدی "اوه مامان، من دوست ندارم از چتر استفاده کنم، تنبلی کردم که آن را بیرون بیاورم". مادرم فعلا با مسئله ی اینکه رشته ای که نمیخواسته خواندم و اینکه به اصطلاح دسته ی طبر شده ام کنار آمده است، وهمچنین از گفتن این موضوع که اگر اوضاع خوب پیش می رفت، العان صاحب خانه و ماشین بودم، دست برداشته. به فاوست توجه نکن دندان روی جگر بزار. دندان هایم را به هم فشار می دهم. فکم رو قفل میکنم ، خوشبختانه خیس بودنم را فراموش می کنم، موهایم خشک می شود، بلافاصله بدون اینکه صدای جیرجیر در به گوش برسد به سمت اتاقم می دوم. به صفحه باز کتابی که روزها در دستم است نگاه می کنم. فردا روز شلوغ دیگری است، به نظرم دیدن چهره هایی که دوست ندارم از سرما بدتر است، اما خرید خانه و ماشین هم لازم است. کاش هایپریون به جای فاوست در دفتر بود با خودم فکر کردم، فکر می کنم او درخت ها را مصنوعی نمی کرد. برای اینکه کتاب در دستم شکسته نشود آن را زمین گذاشتم و آماده خواب می شدم و ناگهان دوباره باران می بارد. من باران را دوست دارم، ای کاش باران بیشتری می بارید، حوضه Büyük Menderes ( منطقه ای در نزدیکی ازمیر ) خشک شده بود، فکر می کنم فاوست حتی از آن خبر ندارد. بعد به چترم فکر می کنم، کجا فراموشش کردم؟

باران دوباره راز شهرنشینی در ترکیه را فاش کرد آب باران تا سنگفرش ها پیاده رو ها میرسید. فیلتر سیگارها، ضایعات غذا، کیسه های پلاستیکی همراه با آب در حرکت بودند و بر روی هر مکان بلندی که میرسند می نشینند. به جای آن بوی خاک و بارانی که دوست دارم بشنوم، بوی جسد گندیده ای را حس می کنم، حالم بد است. از خیابان بانک ها رد می شوم و وارد مغازه ای می شوم که دیروز در آنجا توقف کرده بودم. فکر کنم چترم را هم مثل بقیه در سطل ورودی گذاشته ام تا موقع ناهار چتر خیس کف اتاق ها را کثیف نکند. قصد من این بود که کارکنان نظافت یک محل را صد بار در روز نظافت نکنند. من همیشه به نفع بشریت با جامعه سازگار می شوم. مکانهایی را که مانند جامعه پاک نمیشوند را دور زده و داخل قسمت های خشک مانند داخل پاساژها به مسیرم ادامه می دم. محصولات دارای برچسب دوبل زرد، مشکی، تخفیف، بدون افزایش پنهان، مغزم دود می کند، بیرون میروم. بله، دقیقاً همین اتفاق افتد و من بلافاصله از خانمی که زمین را پاک می کند در مورد چترم می پرسم. با نگاهی که انگار بخواد بگه که <<حوصله سرو کله زدن با تورو ندارم>> با همچین ادبیاتی گفت هرجا که گذاشتی همونجاس. منظورم همینجاست او اعتنایی به من نمیکند. به خودم میگم قطعا خوشش اومده و خودش ورداشته.  چترم خال خالی بود خیلی قشنگ بود ،احتمالا این آدم از اونایی که میگه هرچی پیدا کردم مال خودمه. بازم قدرت دفاع از حقم رو ندارم ، میرم بیرون بارون میاد برای گرم شدن به مغازه جواهراتی همسایه پناه می برم. من این دنیای رنگارنگ را دوست دارم، اما وقتی یکی از مهمانداران مغازه سبدی به سمتم من میگیرد، متوجه می شوم که باید چیزی بخرم. سبد در دستم، گوشواره، انگشتر، سنجاق سر، آه لاک ناخن! در جایگاه لاک های ناخن، زنی شبیه دمتر ( Demeter یک الاحه یونانی ) با موهای بلوندش رنگی را برای خود انتخاب می کرد. دست هایش را نگاه می کنم، اما ناگهان سعی می کند لاک ها را بردارد و برود. بعد متوجه می شوم که یک لاک ناخن چند لیره شده است... دنبالش می روم، اما آن را گم می کنم.

باران قطع شده است و فلزی که آب باران با خود آورده می درخشد. فلزی که از چیزی کنده شده. می دوم و مثل کارشناس پزشکی قانونی جسد را معاینه می کنم. چتر من مرده ، اوووووه زن داخل مغازه آن را ندزدیده. چون چترم تکه تکه شده ، نمی توانم گریه نکنم. من همیشه گریه می کنم، هر مشکلی را که برایم پیش می آید تنها با گریه حل می کنم. یک لحظه فکر می کنم اگر چتر را از آنجا بردارم و در آب بگیرم، می توانم آن را درست کنم. نه بابا ، باید فکر چتر جدید باشم و جسدش را همانجا رها کنم. قیمت یک چتر جدید بعد از این افزایش های اخیر چقدر است؟ چتر من خیلی خوشگل بود... چطوری  تونستن این کارو با چتر من بکنن ...

با هق هق از خواب بیدار می شوم، هنوز خیلی وقت است که زنگ ساعت به صدا درآید. می لرزم و آماده می شوم. هودیم را می پوشم و زود می روم، پیش بینی هواشناسی باران را برای ظهر نشان چک می کنم، من خوش شانس هستم. بلافاصله می پرم داخل مینی بوس، مینی بوس پر از دود سیگار است. راننده غرق در فکر است، مهم نیست ، مقصد درست به سمت مغازه ست، هنوز باز نشده است. چند دقیقه بعد همان زن می آید و من همان موقع مشکلم را می گویم ، باشه الان یه نگاهی میندازیم و کرکره را بلند می کند. همان جاست! همه بارانش را فراموش کرده، تا صبح با شیرینی همیشگیش خشک شده است. آنجاست و جایی نرفته است، کسی آن را دزدیده و دست نزده است. از زن عذرخواهی می کنم، می گوید آخه برای چی و می خندد. بغلش می کنم، مگه در این دوران بهرانی خرید چتر آسان است، چرا باید آن را دور بیندازیم؟ بازم تشکر میکنم و خارج می شوم.

دختر لزبین | دانلود داستان لز

موضوع چتر از ذهنم پاک شد و ذهنم به لاک های دیروز پناه برد و دوباره وارد آن مغازه شدم. مغازه مثل دیروز شلوغ است. ده ها زن به دنیای رنگارنگ پناه آورده اند. متوجه دختری مو بلوند در مقابل لاک ها می شوم، درست مانند زنی که در کابوس دیشب خود گمش کرده بودم، زنی مثل من، گویی از حالت یک اسطوره بیرون آمده و در دنیای مدرن گم شده است. به هم لبخند می زنیم. لاک های دستش را به من نشان می دهد و من می گویم که خیلی دوستشان دارم. بعد دوباره به هم نگاه می کنیم و دوباره لبخند می زنیم. او به من نگاه می کند مانند کسانی که جنایتی را مرتکب شده ، من می گویم خیلی گرون است و ما می خندیم.

سپس با هم از مغازه خارج می شویم که گویی انگار با هم وارد شده ایم. چتر در دستم، دور از هیاهو. می پرسم:

«اگر وقت داری، بریم با هم آبجو بخوریم؟» می گوید: «چای سبز؟»

بله، چای سبز، قطعا چای سبز!

حالا لزبین یا دوست معمولی؟

استایل میسترس

استایل میسترس

استایل دامیناتریکس یا میسترس شیطنت در جزئیات و زیبایی ژرف | استایل میسترس سبک لباس زنان سلطه گر ترکیبی از فتیش و جلوه گری با بی دی اس ام


گرداوری: مجله ازمیر تایمز نویسنده Betül Bozkurt

ترجمه: س.حمید رابط

edebiyathaber.net

(4 Ağustos 2022)

هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی

هدونیسم چطور به ما کمک میکنه که از رنج بیهوده ، به شادی برسیم

امروزه یک نقطه نظر فلاسفه مکتبی پرسر و صدا قدم به جهان گذاشته بنام hedonism «هدونیسم» یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی. 

هدونیسم میگه در هنگام رنجش حواستون باشه که حتما خواب مناسب داشته باشید و به موقع یعنی شب ها که ترشح هورمون ها به حداقل رسیده تا نرون های مغزی ما استراحت کنند و تنش های ناشی از مصائب روزانه را تخلیه کنند. داشتن یک غذای مناسب و به موقع که محرک اعصاب نباشد هم خیلی کمک کننده ست ،بخصوص هنگام خوردن و نوشیدن به طعم واقعی آن آگاه باشی و ازشون لذت ببری.

این موارد که براتون از مکتب هدونیسم گفتم نوعی بیرون ریزی انرژی های منفی بدن با خودتان هست برای رسیدن به زندگی بهتر و آرامتر

هدونیسم چییست
هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی