داستان کوتاه مغلطه

داستان کوتاه مغلطه ترجمه از ترکی استانبولی نمی دانم ازرش خواندن و یا ترجمه را داشت یا نه ولی درس کوچکی در دل داستان وجود دارد
26.10.2022
داستان و ادبیات
ازمیرتایمز > مقالات > داستان کوتاه مغلطه
داستان کوتاه مغلطه

داستان کوتاه مغلطه ترجمه از ترکی استانبولی

Yanıltı

داستان کوتاه مغلطه

س.حمید رابط: نمی دانم ازرش خواندن و یا ترجمه را داشت یا نه ولی درس کوچکی در دل داستان وجود دارد


نویسنده Enes Dündar

در قسمت سکوی نه نشستیم ، اینجا منظره هالی دارد ، کمی نیمکت و میز مشکل دارد ولی راضی هستیم و نمیخواهیم جایمان را عوض کنیم . ما در حال تماشای اسب ها در هستیم. پا های بلند، عضلانی ، درشت اندام. حالات آنها یادآور پادشاهان است. در حالی که میهمانان بر بند زین ها سوار می شوند ، سینه ها و پهلوهای شان مانند افراد فربه می لرزد. از یکی از پیشخدمت ها که تیشرت یکدست نارنجی پوشیده خواهش میکنم که سماور روی میز ما را روشن کند. سماور را با گرفتن هر دو دسته در کنار ظرفی که از عسل صاف شده پر شده است قرار می دهد. پیشخدمت قد بلند و استخوانی را با بوی  پنیر میهلامای آب شده در دماغم تماشا می کنم. زرده تخم مرغ را با مقداری چوب کاج و زغال داخل سماور می ریزد و با پمپ هوا شروع به دم دادن آن می کند. فرت کنان به سمت ما می آید. چای ها را تا لبه و به اندازه یک جرعه کمتر پر میکنم.

با ناخن های بلندش به فنجان سفید جلویش ضربه می زند. صدای گوش خراشی داشت ولی باز هم از او نخواستم که متوقف شود. وقتی وارد مزرعه شدیم و در محوطه ای نشستیم که دور تا دور آن را نیم برزنت احاطه کرده بود، کره اسب فلجی را با دست نشان داد و گفت: " آیا از او پرسیده اند که می خواهی به دنیا بیاید یا نه ؟ " در حالی که دندان هایم را به هم می فشردم گفتم: "همه چیز که خوش خورم نمیشه که."

آیییی نگاه کن وقتی اون اسب قرمز به کرش شیر میده چطوری پای عقبش رو بالا نگه میداره. من قربون تو برم! آین کودک من هرگز به خاطر این ضعیفش میتونه لگد بزنه؟  خیر

مردی که چند ماه بود دود سیگار را تنفس نکرده بود، این بار جلوی من روشن کرد یه نخ. مرد شبیخ مرغی که در حال دانه خودن است سرش را مدام برای پک زدن پایین و بالا می برد. یا باید خاموش میکرد یا خارج از محیط می کشید ، با قدی تمام ک چیزی نمیشود به دود کردن ادامه میداد.

یک تبلیغ پوشک در تلویزیون کافه تریا پخش می شد. یک نوزاد خندان روی یک صفحه نمایش ال ای دی با قاب مشکی در حالی که دستان مادرش را گرفته است تاتی تاتی در حال راه رفتن است. لبخندم را با سلفه ای و در ادامه جمله ی " راه دیگری هم هست " برید.

بگذار همینطور بماند ، من آن راه را نمی خواهم. کره ناتوان باز در حال راه رفتن زمین خورد. در نهایت آنها از نگهداری آن حیوان خسته می شدند. سرم را چرخاندم. بادامی که در کنار مربای به قرار داشت را در انهانم انداختم . بادام تلخ... «بیا برویم بیمارستان آجی بادم پشت بزرگراه ، دکترهای خیلی خوبی داره »

ما هستیم که تصمیم می گیریم. قبل از اینکه فرصت از دست بده…” خفه شو، ساکت شو. چشمانش گشاد شد.دستی به ریش یک هفته ای اش کشید. او مرا فردی خودخواه می بیند. من قصد تسلیم شدن ندارم اگر لازم باشد به تنهایی میبرمش

گوجه سبز های سلفن کسی شده ای را جلوی صندوق می گذارند. گوجه های سبز، بزرگ و کوچک. از درختان محلی چیده بودند. وقتی دید که من دارم نگاه می کنم ، بلد شد. با یه کیسه گوجه سبز بازگشت. با دست اشاره کردم که او هم بخورد. " نمیدونی چیه " آفتاب خیلی داغ بود، با این حال او برای سیگار بیرون رفت. وقتی روی میز تنها بودم چشمانم خیس شد. آب دهانم را قورت دادم. دستم را بلند کردم و صدا زدم. بازویم را تا دسشویی محکم گرفته بود. وقتی از دستشویی خارج شدم، در سبد نان روی میز ما یک پشمک صورتی بود که مرا به یاد رویاهایم انداخت. وقتی به صندلی نزدیک شدم، او با احتیاط یک بالش کرکی آبی را پشتم گذاشت.

آخرین جرعه های چای را می نوشیم و به زمین تمرین پوشیده از شن می رویم. مشتریان دائماً انگار که تا به حال کره اسب ندیده اند غریبم رو با دوربین هایشان تعرض می کنند . از یک آقای میانسال مو خاکستری که در حال گرفتن عکس بود پرسیدیم. معلوم شد، کره اسب طلسم روستا بوده. او به ما خندید زیرا قبل از آمدن ، حساب شبکه اجتماعی شرکت را بررسی نکردیم. و پوستر در ورودی رو حتی . پدرش قهرمان مسابقات سوارکاری است. چند ماه پس از تولد کره اسب ، در پای چپ پدرش مشکلی ایجاد شد. او در حالی که پدر خود را از اتاق جداگانه ای تماشا می کرد راه رفتن را یاد گرفت و او هم مثل پدرش پای چپش را بالا میگیرد. پدرش در حین دویدن یورتمه سواری عمدا خود را زمین زده بود. بلند خندیدیم. ااااااا نمیدونستیم که از صبح داریم یه بازیگر بزرگ رو تماشا میکنیم.

پرتو سفیدی از نور در پس زمینه ظاهر شد. در حالی که انگشتان چسبناکم را میمکد ، اورا از این کار باز می دارم.

در استوری اینستاگرامم ، عکس این مغلطه را با هشتگ #آرامش به اشتراک می گذارم


گردآوری مجله ازمیر تایمز ترجمه: س.حمید.رابط 

نویسنده Enes Dündar

edebiyathaber.net (24 Temmuz 2022)

پربازدیدترین نوشته‌ها

مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی

مجله مد و لایف استایل ترکیه شماره 42

مجله مد و ادبیات ترکیه نسخه شماره چهل و دوممجله مد و ادبیات ترکیه نسخه شماره چهل و دوممجله مد و ادبیات ترکیه نسخه شماره چهل و دوم

در این شماره می خوانید

  • استایل های نو ظهور عصر جدید
  • مصاحبه اختصاصی با بهارک صالح نیا
  • داستان کوتاه زندانی پانوپتیکن
  • افراد با روحیه قوی

 

برسی و دانلود
مجله مد و لایف استایل ترکیه شماره 42