آیا آدم عاشق کور است؟
عشق کور نیست ، ما کوریم
وقتی سانتیاگو با باد صحبت می کند، می گوید: هنگامی که عشق میورزیم، هیچ نیازی به درک آن چه رخ می دهد نداریم، چون همه چیز در درون ما رخ می دهد.
معنی این جمله چیست؟
عشق به عنوان نام خاص، یکی از نام های خدا، یا کائنات یا جهان و ریشه همه چیز است یا حقیقت، نیستی، یا انرژی است و می تواند چهره ها و اشکال گوناگون به خود بگیرد.
وقتی با تمام وجود خود عشق می ورزیم، وارد ارتباطی اصیل و کهن میشویم درست مثل وقتی سانتیاگو قرقی ها را می بیند؛ برای یک خبر از سرنوشت و نشانه ها، مسیر حرکت یک جفت پرنده کاملا بی معنا و تصادفی است، اما برای سانتیاگو اشکالی که می بینید، نشانه هایی از سوی جهان است. هر چیز می توانست حامل پیامی باشد که پرنده ها آورده بودند، چرا که همه چیز تجلی زبان جهانی است، حاال سانتیاگو این پیام را از پرواز قرقیها دریافت می کند.
عشق همین است:
تا وقتی خودمان را با نفس خود یکی بدانیم، نمی توانیم قدرت واقعی عشق را دریابیم و نیز نمی توانیم بیاموزیم که آسمان، ماه، باد، دریا، جانوران وانسان ها و تمام موجودات یکی اند. حتی عشق رمانتیک جسمانی مرسوم نیز همین یگانگی را نشان میدهد، اما سطحی که فقط به دو انسان محدود می شود و به ما مزه ی ناکامل، اما الهام بخش بیداری حقیقی را می چشاند.
ویچخ آیخلبرگ روانشناس لهستانی عنصر اصلی و اساسی در کتاب کیمیاگر را بسیار زیبا بررسی می کند و آن را تعمیم می دهد به جوهره اصلی جهان آفرینش، همانی که هر چیزی را گرد خود جمع کرده از ذرات کوانتوم تا سیاهچاله های عظیم این عالم هستی
پرسش های شچاوینسکی، روزنامه نگار معروف لهستانی هم با دقت و ظرافت خاصی بیان شده:
چرا همه می خواهند دوست بدارند و دوست داشته شوند؟
همه ما عشق می خواهیم، اما اکثریت ما هیچ تصوری ندارد که عشق چیست. اولین وضعیت عاشق بودن که برای همه ما آشناست، خود عشق است. متاسفانه عشق به سرعت توسط نفس ما به چیزی تحت تاثیر حرص و نیاز مبدل می شود که هر دو، بخش متعالی تجربه ی عشق را میبلعند. وقتی عشق میان عاشق و معشو ق کشیده می شود، جوهره خود را از دست میدهد و به دنبالش توانایی خود را برای خوشبخت و شاد کردن. اگر سرسختانه اصرار داشته باشیم که معشوق ما سرچشمه شادی ماست، باید با بیداری سخت و تلخی روبرو شویم.
زمانی زن جوانی می گفت روابط عاطفی اش کوتاه و زیاد است. چرا که احساساتش مرتب در حال تغییر است و اغلب کاملا از بین می رود. نظر شما چیست؟
چیزی که این زن می گوید ارتباط چندای به رابطه ی دو انسان ندارد. یگانگی یا عشق نمی تواند از بین برود، چرا که آغاز یا پایان ندارد. همه چیز را درون خود دارد و چیزی به نام تمنا در آن نیست. دنبال تغییر نیست، چرا که تجسم تغییر دائمی و بی نهایت است. هرگز خسته یا کسل نمی شود، چرا که جوهره ی تمام دیدنی ها و شنیدنی ها و حس کردنی هاست. حرص چیزی را ندارد، چرا که آزادانه برگزیده که آنی باشد که هست. در عشق چیز برونی یا درونی وجود ندارد.
آیخلبرگ عشق را از مرتبه بسیار بالاتر و ورای احساسات آنی و زودگذر بیان می کند و برخلاف نظر خانم هلن فیشر که عشق را نتیجه یک سوپ هورمونی می داند، آن را ذره ای جدا ناپذیر از نظم و اساس این دنیا می داند؛ هرچند این معجون هورمونی هم لازمه یک ارتباط پر از کشش و لذت است که مانند انفجار هسته اتمی از درون قلب اتفاق می افتد و به رابطه شکل زیباتری می دهد.
یگانگی از شناخت و زبان فراتر می رود. شاید همان نگاه به چشمهای شخصی دیگر و دیدن خود باشد. این یعنی تجربه ی یگانگی. جهیدن از یک رابطه به رابطه دیگر خطری هم دارد. به شکلی لذت جویانه و آزمندانه امیدوار می شویم که سرانجام کسی را درمی یابیم که همیشه ما را شاد و امن و سرگرم نگه دارد. متاسفانه اگر می خواهیم احساس شادی و امنیت کنیم، بخش اعظم کار با خودمان است. می گویند دزد حتا اگر قدیسی را مالقات کند، فقط جیبهای او را می بیند.
پس عشق چیست؟ چه طور می توانیم بفهمیم که واقعا کسی را دوست داریم؟
فاکنر می گوید اشتباه است اگر فکر کنیم عشق می تواند تمام شود یا بمیرد. عشق فقط کسانی را که سزاوارش نیستند را ترک می کند. عشق نیازی به کالم، توضیح، سوگند، وعده یا امید ندارد. اما اگر غرق خواب نفس مدارانه ی خود باشیم و بپذیریم که جداییم، تجربه ما از عشق فقط توهمی می شود که نیازهای دست نایافتنی نفس به وجود آورده است. و نفس حتا هنگامی که از شدت عشق سر از پا نمی شناسد، تمنای یگانگی با معشوق را نمی فهمد. در حقیقت هر چه این یگانگی را بیش تر میخواهد، دست نیافتنی تر می شود. چرا که نفس نمی تواند باشد فقط می تواند داشته باشد، یا دقیق تر بگوییم، می تواند توهمِ داشتن را خلق کند. تناقض این جاست که اگر قرار باشد آرزوی عشق ما تحقق یابد، باید در مورد حقیقت وجود به عنوان یک تمامیت مجزا تردید کنیم. به بیان دیگر، باید برای عشق خود بمیریم.
در این باور عشق را از یک رابطه جدا نمی داند و معتقد است تمایلات نفسانی جایگاهی در جذب عشق واقعی ندارد و فردی که نتوانسته از سایه ها، بخش های تاریک و انسدادهای ذهنی بگذرد نمی تواند با تمام خلوص و یگانگی با فرد مقابل ارتباط برقرار کند ، انگشت اتهام را بسوی فرد نشانه می گیرد و با فکر تغییر از فردی به فردی دیگر، خود را از درد و رنجی که تحمل می کند نجات می دهد ولی این چرخ گردان باز هم در رابطه با فرد دیگر تکرار می شود؛ اشکال در این است که بجای ارتقا آگاهی و تغییر باور های خود، تالش می کند تا فرد مناسبی را پیدا کند، در حالیکه چنین فردی وجود ندارد. گرفتار شدن در یک موقعیت تکراری، شباهت بسیار به فرد الکلی دارد که سردرد حاصل از نوشیدن الکل روز قبل خود را با نوشیدن الکل تسکین میدهد.
سانتیاگو همان بار اول که فاطمه را می بیند، درمی یابد که او یگانه است. افراد کمی اینقدر خوش اقبالند. پیش از این که عشق را پیدا کنیم، اغلب رابطه های مختلفی را تجربه میکنیم که همه ی آنها موفقیت آمیز نیست. بعضی ها اصلا عشق را پیدا نمی کنند. چه طور ممکن است که دست یافتن به عشق، با این وفور در جهان، این قدر دشوار باشد؟
در کیمیاگر، شخصیت فاطمه از دو جهت مهم است. فراموش نکنیم که داستان سفر سانتیاگو در وهله ی اول استعاره ای از سفر درونی انسان است. فاطمه زنی نیست که سانتیاگو در مسیرش مالقات می کند؛ او بخشی از خودش است. فاطمه جنبه ی زنانه درونی سانتیاگوست که در اواخر سفرش او را می یابد: دوست داشتن، پرمحبت، حساس، پایدار و آرام. فاطمه به سانتیاگو می گوید عشق در برابر تمامی چیزهای در حال تغییر، هماهنگ و ابدی است: تپه ها همراه با باد دگرگون می شوند، اما صحرا همیشه می ماند. عشق ما هم چنین است. در دنیا ی خارج، فاطمه و سانتیاگو می توانند عشق را تجربه کنند، چرا که ذهن آن ها تا حدی بیدار شده است. در دنیای خارج، فاطمه و سانتیاگو می توانند عشق را تجربه کنند، چرا که ذهن آن ها تا حدی بیدار شده است. مثل خورشید، همه چیز و همه کس را روشن می کند، در همه چیز می درخش د و بازتاب خود را همه جا می یابد.
عشق از دیدگاه پائولو کوئیلو جزیی لاینفک از چرخه جهان هستی می داند ولی آنچه از اهمیت بسیار برخوردار است آن را از وابستگی، مهرطلبی و باجگیری عاطفی جدا می کند زیرا همانطور که پیش از این گفتم، فرد با انسدادهایی از گذشته قادر به درک و احساس عشق نیست و اگر احساس غریزی و جنسی را از آن رابطه بگیریم، شور و هیجان دیگری باقی نمی ماند.
معمولا شادی را از نزدیک شدن به یک فرد دیگر استخراج میکنیم و به خاطر این فرد دیگر است که دنیا جالب به نظر میرسد. اما شما ادعا می کنید اگر کسی را دوست بداریم، نباید توقع داشته باشیم که او ما را خوش بخت کند. متوجه نمی شوم
آنچه معمولا عشق می خوانند، چیزی نیست جز جدال ما برای اثبات ارزش و هستی خودمان از راه فردی دیگر و به کار بردن فردی دیگر برای درمان دردها و تنهایی و ترس هایمان. آیا منصفانه است که وقتی در تلاش برای ارضای نیازهای خودیم، بگوییم عاشقیم؟ هیچ احساس بشری آن قدر گرم و بزرگ و وفادار نیست که بتواند ترس و درد و گرسنگی نفسی جدا شده را فرو بنشاند. در حقیقت، عشقی که دریافت می کنیم هر چه بزرگتر باشد، بیشتر می ترسیم آن را از دست بدهیم و بیش تر از گذر زمان وحشت میکنیم و دچار حسد و وحشت می شویم. هیچ رابطه ی عاشقانه ای نمی تواند از شادی یافتن گنج شخصی لذت بخش تر باشد. اگر انتظار داریم رابطه ای عاطفی این کار را بکند، این رابطه را به دوزخ زن ده مبدل کرده ایم.
بنابراین سانتیاگو از فاطمه جدا می شود و سفرش را ادامه می دهد، و فاطمه او را باز نمی دارد و حتا در سرنوشتش حمایتش می کند. اگر فاطمه قرار بود دنبال گنجش به راه بیفتد، مطمئنا هم همین کار را می کرد.
عشق در کتاب کیمیاگر تعادل بین بخش زنانه و مردانه فرد است و با تعادل بخشیدن به این دو بخش ، هارمونی و انسجام بسیار قدرتمند و زیبا در فرد برقرار می شود؛ بنابراین مالاقات با فرد مناسب و تجربه عشق حقیقی بدور از چنگ زدن و متوسل شدن به فردی جهت دریافت توجه و عشق اتفاق می افتد و هر گاه فرد بتواند به این باور مستحکم متصل شود، فرد مقابل آینه درونیات، افکار و باورهای خود را ملاقات و افسانه شخصی و یگانگی زندگی را دنبال می کند.
نویسنده: میترا زارع گردآوری مجله ازمیرتایمز
مطالب مرتبط
- اوشو گفت زمانی که حال و هوای مسموم بر تو غلبه کرد صبرکن تا سم به غیر خود تبدیل شود
- جشن و پایکوبی و رقص کائنات از طریق تو مجال بازیگوشی می یابد عشق یک آینه است
- خشونت علیه مردان از کتاب مردان نقره ای از نویسنده میترا زارع
- آیا نیمه گمشده وجود دارد؟ همسر واقعی تو به تو کمک می کند که هدف خود را روی این کره زمین پیدا کنی
- جدایی نمی تواند قدرت زندگی را بگیرد میترا زارع کتاب رزها قرمزن
- زنکشی و کودک کشی قاچاق زنان ختنه زنان کودک همسری بریدن آلت تناسلی زنان دخترها فریاد نمی زنند
- کتاب ساتیا زنی از جنوب ، اگر نام این حس را پای گذاشتن در آتش می گذاری تو از قبل درون این آتش بوده ای
پربازدیدترین نوشتهها
مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی
هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی
هدونیسم چطور به ما کمک میکنه که از رنج بیهوده ، به شادی برسیم
امروزه یک نقطه نظر فلاسفه مکتبی پرسر و صدا قدم به جهان گذاشته بنام hedonism «هدونیسم» یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی.
هدونیسم میگه در هنگام رنجش حواستون باشه که حتما خواب مناسب داشته باشید و به موقع یعنی شب ها که ترشح هورمون ها به حداقل رسیده تا نرون های مغزی ما استراحت کنند و تنش های ناشی از مصائب روزانه را تخلیه کنند. داشتن یک غذای مناسب و به موقع که محرک اعصاب نباشد هم خیلی کمک کننده ست ،بخصوص هنگام خوردن و نوشیدن به طعم واقعی آن آگاه باشی و ازشون لذت ببری.