هم نسل صدایت می شوم
سکوت جهانیان را فراموش نخواهیم
روزنــــــــــــــه های آفتاب از لابلای پرده وارد اتاق شدند نسیم خوشایند صبحگاهی پنجره را می کوبد آواز دلنشین گنجشک ها به گوش میرسد همه چیز آماده بود برای یک شب رویایی انگار همه چیز دست به یکی کرده بودند تا مرا بیدار کنند پنجره را که می گشایم نسیم صبحگاهی صورتم را نوازش میکند بوی خوشایندش لابلای موهایم را پر میکند. صدای قل قل سماور از آشپزخانه به گوش می رسد با عجله آماده میشوم ساعت 6 و 15 دقیقه است وقتی از پله ها پایین می شوم بوی کیک مادرم همه فضای خانه را پر کرده بود پدرم مثل همیشه با لبخند زیبایش و نان گرم بر دستش همه را برای خوردن صبحانه بیدار میکند تند تند صبحانه ام را تمام می کنم تا مبادا از قافله رویا ها باز بمانم صدای قدم هایشان را می توان شنید با خانواده خداحافظی می کنم دعای خیرشان ، امیدشان ، باور داشتنشان قدرتم بود نزدیک درکه می شوم صدای خنده هایشان را میشنیدم .صدای خنده هایشان همه ی محله را بیدار می کرد همگی عادت کرده بودند به صدای قدم هایشان به بلندبلندخندید نشان.
در راه مدرسه کسی از انشاء اش تعریف میکرد کسی هم از رویاهایش و کسی هم از ایده هایش . کوچه ها شاهد تعداد بیشماری از دخترانی بود که نه علاقهای به پول و ثروت و مقام داشتند و نه جنگ و دشمنی با کسی ، آنها فقط میزهای چوبی شان ، کتاب و مداد و دفتر هایشان را می خواستند آغوش شان پر از محبت و دوستی بود پا به پای شان راه رفتن حس غرور داشت وقتی کنار هم بودیم گذر زمان و فاصله را نمی فهمیدیم در آن بی رنگی روزگارشان با کفش های رنگارنگ شان کیف های زیبای شان به زندگی های شان را رنگ می بخشیدند موهایشان را می بافتند و به آغوش باد می سپردند. پلیـــــــــــس ترافیک به دیدن ما عادت داشت ، حتی تعدادمان را خوب به یاد داشت. به زیباترین نقطه نزدیک می شویم اسمش را گذاشته بودیم قصر آبی دختران ، کوچه تنگ بود از رویایی دخترانه پر از عطر دخترانه با بودن شان در آن کوچه زیباترین تابلوی نقاشی را طرح میدادند. جلوی در مدرسه کسی را می دیدیم که خنده بر لب داشت حواسش جمع بود تعدادمان را به یاد داشت یک رویا داشتیم تکیه زدن بر روی میز های رویایی ، در زیر پرچم سرنگ عهد می بستیم که ما هم بمانیم بتهای نژادپرستی و قوم پرستی را بشکنیم ، عهدی بستیم که زنجیر جهل نادانی را پاره کنیم عهد می بستیم که کنار هم بمانیم و برای آزادی کشورمان مبارزه کنیم ، بعد از سرود ملی همگی به کلاسهای مان می رفتیم میز های مان را با سر میزی های رنگارنگ مزین می ساختیم شش ساعت درس را طوری می گذراندیم که برای مان کافی نبود , تا صبح فردا لحظه شماری میکردیم.
اما اکنون دیگر هیچ چیز زنده نیست دلم برای زود بیدار شدن تنگ است کوچهها دلتنگند زمین میزبان هیچ یک از آن قدمهای دختران نیست دلم برای عهد هر روزه تنگ است نزدیک هم هستیم اما دور از هم نفس میکشیم ما اشک نیستیم که ریختانده شویم نسیم نیستیم که حس شویم رویا نیستیم که فقط در خواب دیده شویم ما دختری هستیم که حتی آن زمان که آوازه انفجار در مدرسه ها بود ما مدرسه ها را ترک نکردیم بلکه ایستادیم شجاع ، قوی با همتی بلند و همچنین سپهسالار های افسانه ها مبارزه کردیم یک سوال داشتیم در راه وطن گرجان دهیم بادا مبارک باد. پنجره ی امید را می گشایم از هزاران سیم خاردار دریا ها طوفان ها کوه ها و دشت ها عبور میکنیم و بر بلندترین نقطه جهان نام آزادی را می نویسیم. با توام کسی که مدرسهها را بستی دهنم را با تار جهل و نادانی کوک زدی دستهایم را با سیم خاردار نتوانستن بستی پاهایم را به زنجیر کشیدی و در چهارچوب شریعت حبس کردیم میشکنم همه زنجیرها را هر آن چیزی که مانع رویاهایم شود می شکنم ، مدرسه ها را باز میکنم ، ما برمی گردیم. کوچه های مدرسه باز هم شاهد بلندبلندخندید نما خواهد شد باز هم فضای کلاس ها برای رویاهایمان کافی نخواهد بود لبخند فراموش شده را برمی گردانیم. حتی اگر جهانیان هم در مقابل ما سکوت کنند ما دوباره برمیخیزیم. من و همه هم نسبی هایم سکوت جهانیان را فراموش نخواهیم کرد.
هم نسل صدایت میشوم
نویسنده: اسما شفائی گردآوری مجله ازمیرتایمز
مطالب مرتبط
- بیوگرافی اسما شفائی نویسنده جوان افغان
- آرشیو داستانها و نوشته های نویسندگان افغان
- آرشیو نوشته های اسما شفائی نویسنده جوان افغان
- با آرامی دریا آرامی با طوفانی شدن دریا هم میتونی آروم باشی مثل ماهی زندگی کن بزار طوفانی شدن دریا بیقرارت کنه
- بچه که بودم یک عالمه عروسک داشتم همشون رو جمع میکردم گرد خودم یکی نقش پدر به دیگری نقش مادر و خواهر برادر
- داستان کوتاه جاده ی آزرو خشونت علیه زنان و ظلم بر انسانها داستانی درباره دختران افغانستان
- مامان بزرگم میگه ما قدیمیا رسم دل کندن را بلد نیستیم از مادربزرگم ییاد گرفتم که عشق مذهب و عقیده خاص خودش رو داره
پربازدیدترین نوشتهها
مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی
هدونیسم یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی
هدونیسم چطور به ما کمک میکنه که از رنج بیهوده ، به شادی برسیم
امروزه یک نقطه نظر فلاسفه مکتبی پرسر و صدا قدم به جهان گذاشته بنام hedonism «هدونیسم» یا زندگی بر اساس لذت طلبی و لذت جویی.
هدونیسم میگه در هنگام رنجش حواستون باشه که حتما خواب مناسب داشته باشید و به موقع یعنی شب ها که ترشح هورمون ها به حداقل رسیده تا نرون های مغزی ما استراحت کنند و تنش های ناشی از مصائب روزانه را تخلیه کنند. داشتن یک غذای مناسب و به موقع که محرک اعصاب نباشد هم خیلی کمک کننده ست ،بخصوص هنگام خوردن و نوشیدن به طعم واقعی آن آگاه باشی و ازشون لذت ببری.